استاد مشفق صاحب سبک MEI-DO RYU (می-دو ریو) در کاراته
درباره استاد مشفق از زبان خودشان
من زمانی کاراته را آغاز کردم که در فرانسه محصل بودم. در سال های 1963-1964 (تاریخ-مطابق یادداشت های من همه میلادی است)، کاراته در اروپا و به خصوص فرانسه، قدم های اولش را برمی داشت.
اگر اشتباه نکنم حدود سال های 1960 بود که کاراته به کشورهای غیرژاپنی راه پیدا کرد. استادانی را دیدیم که نخبگان کاراتۀ آن زمان بودند، و تعدادی از ایشان هنوز هم در قید حیات اند. به هرتقدیر، من فعالیتم را با سبک شوتوکان شروع کردم. با کنجکاوی و علاقه ای که در دوران تحصیل داشتم، با دیگر سبک های کاراتۀ جهانی هم به مدتی نسبتاً طولانی طبع-آزمایی کردم؛ سبک هایی چون واداریو، کوجوریو، و .... تقدیر و ارادۀ خداوند بر این بود که آن محصل شانزده هفده سالۀ علاقه مند و کنجکاو که در سرزمینی آزاد و بی قیدوبند زندگی می کرد، عزمش را برای تداوم این طی طریق جزم کند.
طی سال های 1965، قسمت این بود که با رشته هایی چون آیکیدو، جودو، و کندو آشنا شوم؛ البته در این دوران کسب تجربه، کمتر به تمرین جودو پرداختم و حرکتم را در سبک آیکیدو پیش گرفتم. همین سبک بود که بعدها نقطۀ آغاز شکل گیری تفکرم شد و سرانجام به تلفیق آن با کاراته ای انجامید که امروز بر آن متمرکز شده ام.
حوالی سال 1972، ایران هنوز فدراسیونی به نام «فدراسیون کاراته» نداشت، و سازمان جهانی المپیک و سازمان های جهانی کاراته، کاراتۀ ایران را نمی شناختند. من در سرم سودای شرکت در مسابقات جهانی از طرف ایران را می پروراندم، مسابقاتی که آن زمان کاملاً نوظهور بود. البته در آن زمان، کاراتۀ فرانسه هم جوان ولی فعال بود. من از نادر ایرانیان مقیم آن مملکت بودم که خداوند توفیق گام نهادن در این مسیر را به او اعطا کرده بود. در مسابقات مختلف دانشجویی در داخل فرانسه، مسابقات منطقه ای و مسابقات ملّی شرکت کردم؛ به قول معروف، گاو سفیدپیشانی ایرانی آن مملکت بودم و این میادین سرآغاز رسیدن من به آرزوی دیرینم بود. در مسابقات دیگری هم به میدان رفتم، مثل مسابقات آسیایی 1976، مسابقات اروپایی 1976 که برای اولین و آخرین بار در ایران اجرا شد؛ و سپس مسابقات 1977 توکیو، و مسابقات سال 1994 شهر یوکوهامای ژاپن، که به دلایلی آخرین حضور من در مسابقات بین المللی بود. این بود طرازنامۀ بخش تجربی زندگی من.
هنرجوی استادانی بودم که آن زمان از سران کاراتۀ جهان و همگی ژاپنی بودند، و جا دارد در مقام شاگردی سر تعظیم برای یکایکشان فرود آورم. با اینهمه پس از گذر بیست سال از آغاز کارم، همچنان دغدغه هایی رنجم می داد که همۀ آنها در عدم شناخت ریشه داشت، نه در راهی که پیش رویم گشوده شده بود. کاراته در نظر من، طریقی بود برای رسیدن به هدفی والا، و رنج من همه از عجری بود که در درک راستین این طریق و دریافت نشانه های نهانش داشتم. ولی از آنجا که خداوند اصحاب طلب را بدون اجر نمی گذارد، مرا هم بی-نصیب نگذاشت و راه هایی نشانم داد که همگی مبتنی بر حس و الهام بودند. سؤال هایم را با الهام پاسخ می داد.
اگر بخواهم به طور خلاصه نتیجۀ دغدغه های ذهنی ام را بیان کنم، باید بگویم حدود سال 1990 بود که تلفیق سه حلقۀ مهم کاراته را ناهماهنگ می دیدم. اما پیش از ورود به این مطلب، شاید لازم باشد شمائی از احساس و بینش شخصی ام را در مورد کاراته از یک سو و ورزش های نبردی از سوی دیگر بازگو کنم.